الهی ...مستجاب کن دعای کسی که...
الهي
مستجاب کن
دعای کسي که با
اشکهایش تو را صدا ميزند
حامي آن دلي باش که تنها شده
دستگیر کسي باش که درمانده
است و به آسمانت رو کرده…
الهي
مستجاب کن
دعای کسي که با
اشکهایش تو را صدا ميزند
حامي آن دلي باش که تنها شده
دستگیر کسي باش که درمانده
است و به آسمانت رو کرده…
فانوس شب⛲️?
مهربانا…!
تمنایم از تو این است
به من و همهى دوستان و عزيزانم
و همه انسانهای این کره خاکی!
سلامتی ، برکت…
صلح و آشتی…
امنیت ، موفقيت…
محبت و عشق.
ارزانی داری
تا عمر مانده را به
شادى و آرامش بگذرانيم…
همديگر را دوست بداريم…
و چشمی كه زيبايی قسمت كند…
دستی كه به ياری شتابد…
زبانی كه ذكر مهر گويد…
دلی كه تسكين درد گردد…
را داشته باشیم…
آمین
اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح کنید،
خداوند سه چیز دیگر را برای شما اصلاح میکند:
۱_ باطنت را اصلاح کن ؛
خداوندظاهرت را اصلاح میکند و خوبیات
را سر زبانها می اندازد.
۲_ رابطه ات را با خدا اصلاح کن ؛
خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح میکند
و باعث احترام خلق به تو میشود ..
۳_ آخرتت را اصلاح کن ؛
خداوند امر دنیای تو را اصلا ح میکند…
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد. در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد. از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد… پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید. در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد. هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد. سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ، وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد. تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم بر. و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود … جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم!
همه ما را از” چوب خدا “ترسوندند
ولی یکی به “بوسه خدا” امیدوارمان نکرد
در صورتیکه خداوند
كلامش راباالرحمن و الرحيم آغاز میکند
بخشنده ومهربان
بارش بوسه های خداوندرا براتون ارزو دارم