پناه میبرم به خدا از عیبی که امروز درخود میبینم و دیروز دیگران را ملامت میکردم...
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود. آن هم به سه دلیل: اول آنکه کچل بود. دوم اینکه سیگار میکشید. و سوم که از همه تهوع آورتر بود اینکه در آن سن و سال، زن داشت. چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان میگذشتیم، آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم، سیگار می کشیدم و کچل شده بودم…! پناه میبرم به خدا از عـیبی که امروز در خود میبینم، و دیروز دیگران را به خاطر هـمان عیـب ملامت کرده ام. محتاط باشیم در قضاوت کردن دیگران وقتی نه از دیروز او خبر داریم و نه از فردای خودمان … دكتر شريعتی