پناه میبرم به خدا از عیبی که امروز درخود میبینم و دیروز دیگران را ملامت میکردم...
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود. آن هم به سه دلیل: اول آنکه کچل بود. دوم اینکه سیگار میکشید. و سوم که از همه تهوع آورتر بود اینکه در آن سن و سال، زن داشت. چند سالی گذشت یک روز که با همسرم… بیشتر »